1 میخواست فلک که تلخ کامم بکشد ناکردهٔ می طرب به جامم، بکشد
2 بسپرد به شحنه فراق تو مرا تا او به عقوبت تمامم بکشد
1 پر گشت دل از راز نهانی که مرا هست نامحرم راز است زبانی که مرا هست
2 با کس نتوان گفتن و پنهان نتوان داشت از درد همین است فغانی که مرا هست
1 بازم زبان شکر به جنبش درآمدست نیشکر امید ز باغم بر آمدست
2 آن دولتی که میطلبیدیم در به در پرسیده راه خانه و خود بر در آمدست
1 قرعه دولت زدم ، یاری و اقبال هست قرعه دولت زدم ، یاری و اقبال هست
2 حال نکو بگذرد، بخت مددها کند طالع خود دیدهام، شاهد این حال هست