1 دست برزخ گرفت و سوخت مرا نیست این سوختن ز حکمت دور
2 هرکجا اوفتد بسوزاند عکس خورشید از پس بلور
1 روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
2 روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است
1 نیست او را سر موئی سر سودائی ما کار شد سخت، مگر بخت کند یاری ما
2 تا به آهوی ختن، نسبت چشمت دادند شهره گردید به هر شهر، خطا کاری ما
1 گرهی از خم آن زلف چلیپا وا شد هرکجا بود، دل گمشدهای پیدا شد
2 گر به آهوی ختا، نسبت چشمت دادیم گنه از جانب او نیست، خطا از ما شد