-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
حکایت کرد مرا دوستی که در مروت یگانه دهر بود و در فتوت نشانه شهر که وقتی از اوقات بحکم اغتراب از خطه سنجاب ببلخ افتادم و رخت غربت در آن شهر و تربت نهادم و خواستم که بطریق سفری و راه گذری آن بساط بسپرم و بر آن خطه مبارک بگذرم که از مرکز وثاق بسفر عراق رفته بودم و عزیمت حج اسلام و سفر شام داشتم. ,
نخواستم که اقامت بلخ قاطع این مراد و حایل آن میعاد آید، اما چون از مفازه بدروازه رسیدم و از رستاق در اسواق آمدم و در متنزهات آن شهر مشهور و خطه معمور نظاره کردم گفتم سبحان الله، اینت هوائی بدین لطیفی و تربتی بدین نظیفی ,
این بقعه بدین نهاد و سرشت مگر روضه ای است از روضه های بهشت در حیرت و دهشت آن حیاض و ازهار و ریاض و انهار بماندم و پنداشتم که در تصاویر ارژنگ و تماثیل مانی مینگرم و در اغصان شجره طوبی نظاره می کنم. ,
4 رأیت ازهارها بالطل ممتزجا کانها خدخود حف بالعرق
5 حسبتها جنة فی الحسن طیبة اغصان اشجارها موشیة الورق
6 نسیم سحر تها مسک و تربتها کانها مزجت بالعنبر العبق
7 از غایت تنزه و خوبی و دلکشی پنداشتم که جنت عدنست از خوشی
8 در سر کشیده شاخ شجرهای اوحلل در بر گرفته خاک چمن های او وشی
9 بر گلبنان گنبد اخضر نهاد او گلهای گونه گونه ز خیری و آتشی
10 گفتی روانهای مرتب همی جهد بادی کز آن وزیدی در صبح و در عشی
گفتم زهی هوای معطر و فضای معنبر که بخار او همه بخور است و تراب او همه مشک و کافور، خنک آنکه مسکن اصلی در این دیار دارد و مقر درین مزار. ,
با خود گفتم چون رسیدی بانهار و غدیر و خورنق و سدیر بنشین و آرام گیرد لقد سقطت علی الخبیر پس اندیشیدم که همه این انهار و ازهار ربیعی نصیبه قوت طبیعی است ,
از عالم جسمانی بعالم روحانی باید افتاد و قدم از منزل بهیمی و شهوانی بیرون باید نهاد و از خانه خاکی بمرحله فلکی باید رفت و از دواعی شیطانی بداعیه ملکی باید خرامید، که این همه رنگ و بوی و جست و جوی از بهیمی طبع زاید نه از سلیمی عقل، که رنگ و بوی فریب مخنثان و آرزوی مونثان است. ,
مرد صاحب فرهنگ باید که ببوی و رنگ مغرور نشود وبنمایش وآرایش مسرور نگردد، باش تا رجال این طلال را بر سنگ امتحان بیازمائیم و بکأس انفاس هر یکی بیاسائیم. ,
روزی چند درین جنة المأوی مقر و مثوی سازیم تا این درشت و نرم از پوست چرم چگونه بیرون آید، اگر قالب با قلب و صورت با معنی و ظاهر بباطن متوازی و متساوی افتد. ,
خود پای افزار سفر بعزم اقامت در این دیار سلم و سلامت بگشایم و اگر این گلها را با خار آویزشی باشد واین نسیم ها را با سموم آمیزشی، مرکب بمنزل دگر رانم و آیت تحویل برخوانم که عزم جوینده و قدم پوینده مرحله شاد بود جوید، نه منزل زاد و بود. ,
17 پایم چو بسته نیست بجائی سفر کنم کز باد او نسیم بهاری بمن رسد
18 در تربتی نهم ز کتف بار کاندرو هر صبح بوی مشک تتاری بمن رسد
19 در بیشه ای شکار کنم کز فوایدش روزی هزار گونه شکاری بمن رسد
20 ساکن چرا سوم بزمینی و خطه ای کز بود او مذلت و خواری بمن رسد
دانستم که این معنی بتجربه و امتحان حکیمان و اختبار جلیسان راست گردد، پس روی از نظاره اطلال بتجربه رجال آوردم و فرقه فرقه را آزمایش می کردم و متمثل برین معنی. ,
22 لا فضل فی بلد فینا علی بلد الا لمکة بیت الله والحرم
23 فانها فضلت من بین سائرها بحرمة الدین والاسلام و القدم
چون با اجناس ناس مجانست و مجالست و استیناس روی نمود، بروشنایی آشنایی مباسطت و مخالطت ظاهر گشت و معلوم شد که پله صورت در ازای پله معنی خفتی دارد تمام و قصوری عام، عروس با جمال را با آرایش خال و خلخال حاجت نبود. ,
25 فی الحسن مندوحة عن کل تعلیل و عن تکلیف ترتیب و ترتیل
26 احلی الحلی حلی لو ظفرت به اغناک عن کل تجعید و تکحیل
27 الحسن اغناک ادناه و ایسره عن کل وصف و تشبیه و تمثیل
آغاز از مکتب ادباء و مجلس علماء کردم، دانستم که ازدحام عوام اعتباری ندارد و در کفه امتحان سنگی نیارد که: العوام کالانعام از ستوران غرض طلبیدن کار کودکان است. ,
پس بصف: اخص الخواص و اهل الاختصاص آمدم، هزار ادیب تازی زبان و امام صاحب طیلسان و مفتی مصیب و واعظ مهیب و خطیب لبیب دیدم ,
هر یک متقلد منصبی و متفاخر منسبی هر یک مقتدای جماعتی و پیشوای صناعتی از پیران متطلس و جوانان متلبس و واعظان شیرین زبان و مناظران نیکو بیان و مدرسان معتبر و فقیهان مشتهر و متبحران دوحه فتوی و متقیان قدم تقوی. ,
31 هر یک از غایت ترفع قدر پیشوای بزرگ و صاحب صدر
صوفیان صاحب مجاهدت و صافیان صاحب مشاهدت و مجردان کوی طریقت و متفر دان راه حقیقت. ,
33 همه چون با یزید صافی دم همچو شبلی همه عزیز قدم
چون بجمع خاندان نبوت و مترقعان ابوت و بنوت نگریستم ساداتی دیدم باسلاف خود مقتدی و بانوار اجداد خود مهتدی هر یک در میراث نبوت صاحب نصاب و نصیب و در میدان فصاحت صاحب جیاد نجیب. ,
بعضی در مسند ریاست و قومی در محشد سیادت، جمعی از ایشان: اغنیاء من التعفف و فوجی از ایشان اسخیاء بلا تکلف. ,
36 هر یکی چون سپهر ثابت رای هر یکی چون ستاره راهنمای
37 طبعشان در کرم بهانه طلب لطفشان در حدیث روح افزای
38 مایه دار سخا و علم علی یادگار رسول و بار خدای
چون بخلوتخانه زهاد و آستانه عباد راه یافتم و بخدمت آن خاصگان حضرت بشتافتم در هر کنجی گنجی دیدم آراسته و در هر زاویه خزانه ای یافتم پر خواسته. ,
حمالان کوه و قار و حلم و سباحان دریای عمل و علم، هستی هر دو عالم در باخته و با سرمایه نیستی ساخته، سفر آخرت را رای زده و حطام دنیا را پشت پای، علم بی نیازی بر فلک افراشته وحدقه تیزبینی بر سماک گماشته. ,
41 گرم تازان عرصه تجرید پاکبازان رسته افلاس
42 همه هشیار شوق بی خور و خواب همه مشتاق عشق بی می و کأس
43 همچو مل رنج کاه و روح افزای همچون گل تازه روی گرم انفاس
پس گفتم بمرحله نهفتگان و محله خفتگان بگذرم که نقبای این بساط و رقبای این سماک ایشانند، چندان مزار متبرک و ریاض مبارک مشاهده کردم از شهداء و سعداء و اولیاء و اصفیاء و عظماء و علماء و حکماء که ذکر زندگانی بر طاق نسیان نهادم و مدتی در آن تک و پوی افتادم. ,
روضه های بهشت از آن خاک و خشت مشاهده کردم، چون از فرض و نافله بپرداختم و رایت طاعت بر افراختم خود را برسته عوام انداختم و بمجمع اقوام گذر کردم بهر طرف که رسیدم پنداشتم که واسطه قلاده شهر آنجاست و موضع اجتماع و انتجاع اینجا، از غایت ازدحام اقدام مر اقدام را مطابق بود و اندام مر اندام را معانق همه قدمها از یکدیگر مشتکی و همه سینه ها بر پشتها متکی. ,
لثام لاحقان قفای سابقان شده و کتف سابقان عصای لاحقان گشته، صوفی وار همه را زاویه در کار یکدیگر و ترکی وار همه دست در شلوار یکدیگر، چون مور و ملخ در هم آمیخته وهر یک در کسب وکار خود آویخته، چون دشت عرفات ومجمع عرصات عابد و عاصی و دانی و قاصی و افاقی وعراقی و ختائی و بطحائی در هم بسته و پیوسته. ,
بعضی چون قامت سرو قبا پوش و بعضی چون قد صنوبر ردا بر دوش، جمعی چون گلبن در لباس تکلف و برخی چون ارغوان در ثیاب تصلف، بر هر قدمی لاله رخساری و بر هر طرفی مشک عذاری. ,
48 شهرشان از خوشی چو خلد برین رویشان از کشی چو حور العین
49 تیره از رویشان بدور و نجوم خیره از زلفشان زمان و زمین
همه آراسته بزیور سنت و جماعت و متحلی بحلیه براعت و بلاغت، حنفیان یکرنگ و متدینان یک سنگ، بوی بدعت را بمشام ایشان ممری نه، و خیال خیانت را در سینه ایشان مقری نه ,
لوح و توحید را در عهد مهد از بر کرده و دواج اوامر و نواهی را چون قماط طفلی در خود پیچیده، عروس شرع را گوشوار قلب آمده و از مقام صلب، در دین صلب ,
این خود وصف رجال و نعت اهل مقام و قصه دستار بندان است و فسانه خردمندان که گفته شد، قسم دوم سخن ناگفتنی ونهفتنی است و در آنحدیث ناسفتنی که حکایت مختفیان تتق جمال و وصف کمال ایشان جز بر اجمال نشاید و نعت موی و صفت روی این محجوبان عصمت در زمره نامحرمان خلوت نشاید خواند. ,
53 دع ذکر هن ففی التذکار آفات و للتذکر ازمان و اوقات
54 فعند هن لمن یدنو مخایبة و بینهن لمن یهوی مخافات
که اگر وصافی بر نظم این قوافی نشیند نقاد قریحت در صحرای فضیحت افتد که عشق هم صبوح است. ,
56 فان العشق اوله حدیث و آخره ملام او غرام
اگر در این سخن باز شود، ترسم که رشته این حدیث دراز گردد و قامت مقالت بسئامت و ملالت انجامد. ,
58 از طبع ملول تو چنان ترسانم کاین قصه بشرح گفت می نتوانم
گفتم چشم بد از خاک و آب این شهر مکفوف باد و ازین ولایت ملفوف و دست نوائب و مصائب از وی مصروف، چون از نظر اعتبار بحجره اختبار آمدم و در آن اختلاف چهار فصل در کوی هجر و وصل هر یک را امتحان کردم ,
همه را رفیق طریق ویار غار و دوست یک پوست و صدیق صادق و خلیل موافق یافتم، در اثنای آن حال این مقال بر زبان راندم و این قطعه را از دفتر دل بر خواندم. ,
61 یا ارض بلخ و یا روضات جنات اروضة انت ام ارض المسرات؟
62 و یا مکرر ذکراها علی طرب هات الا حادیث عن بطحائیها هات
63 سکان مربعها رهط مکرمة لا یبخلون علی العافی باقوات
64 انی و ان کنت من مرعاک مرتحلا مشغولة بک ایامی و اوقاتی
65 و اینما سرت من شام و من یمن باق علیک مدی الدنیا تحیاتی
در مدتی که در آن دیار میمون و باغ همایون بودم ساعتی بی مضیف تازه روی و دمی بی میزبان خوشخوی نبود، از تنعم و آسایشی که داشتم پنداشتم که در خانه و کاشانه خویشم و نزیل آستانه خویش. ,
67 حسبت بلد تهم داری و ساکنها جیران بیتی و اعمامی و اخوالی
68 اصبحت فیهم عظیم القدر ذاخطر و رحت فیهم برحب العیش و البال
چون مدت سالی در چنین حالی بسر آوردم عزم سفر قبله جزم کردم، چون مولودی که از کنار مادر بماند و چون معلولی که از تنعم بستر و بالین جدا شود، عیشی تیره و تلخ و سینه ای پر از عشق دوستان بلخ، غم های دل از شمار بیرون وقامت از بار ندامت سرنگون. ,
70 قدی چون کمان زهجر یاران چفته جانی و دلی بآتش غم تفته
71 تن رفته ز منزل عزیزان صد میل وز دیده خیال رویشان نارفته
میرفتم و باز پس می نگریستم و از فراق آنخاک پاک می گریستم، در عقیده آنکه چون از سفر کرخ بمحلات بلخ باز رسم میخ خیمه اقامت آهنین کنم و خلوتخانه لحد در خاک آن زمین. ,
باقی عمر در آن حضرت بانضرت گذرانم و نص محیای محیاکم و مماتی مماتکم برخوانم، چون بر منوال این عزیمت در مهد منازل بخفتم و خاک مراحل بدیده برفتم. ,
از دیار قبة الاسلام بقبلة السلام شتافتم و لذات و برکات آنخاک دریافتم، چون موسم حج آمد با رفقه کرام روی بمشعر الحرام نهادم و بر آن حرم گرم و خاک پاک و تربت با رتبت رسیدم و شوط و رمی جمار و تقبیل احجار بجای آوردم. ,
طواف حرم و غسل زمزم نمودم و از محرمات خورده و کرده استغفار کردم و از صغائر و کبائر اعتذار جستم از آنجا خاک طیب و طیبه را زیارت کردم و خرابیهای خانه عمر را عمارت، خاک روضه مقدسه را کحل دیده ساختم و در فرض و نفل این خدمت بپرداختم ,
گفتم ببیت المقدس که مرقد و مضجع انبیاست و مبیت و مقیل اصفیاست گذری کنم و بر آنخاک نورانی و تربیت روحانی سفری و نظری بود که لثام آثام از چهره وقاحت من برخیزد و غبار خطیئات از جلد نامدبوغ من فرو ریزد و این بغیت نیز بسیر الأقدام و جر الزمام میسر شد. ,
در اثنای این قعود و قیام، مسیر و مقام دو سال تمام این چتر منور بزر اندود اخضر و غبر افلاک و خاک را پیمود و در دونوبت خورشید صاحب عقل بنقطه منطقه حمل رسید و آثار سعود و نحوس بواسطه خنوس و کنوس این قاهران مقهور و جباران مجبور در عالم ظاهر شد ,
گاه غمام خریفی بیغم می گریست و گاه برق ربیعی بیطرف می خندید، گاه بلبل مقبول در وصف گل مداحی می کرد و گاه زاغ ملول در فراق راغ نواحی. ,
79 گه شمس در اقامت و گاه بدر در مسیر که برق در بستم و گاه ابر می گریست
80 اندر دهان دهر گه این رفت و آن بماند و اندر زبان خلق گه این مرد و آن بزیست
81 این را حیات کوته و آنرا امل دراز این را حساب بیحد و آنرا شمار نیست
82 اشکال بعلجب همه در یکدیگر زده کس در جهان ندان که غرض در میانه چیست
گفتم نباید که تا این طول و عرض پیموده شود پیراهن عمر فرسوده گردد، خیال عشقبازی حریفان بلخی بحریفی راه و رفیقی منزل می رسد و پیوسته بسر بالین دل میآیمد. ,
عنان اغتراب بصوب صواب برتافتم و رفیقی چند در آنطریق بازیافتم، دست مرافقت در گردن موافقت ایشان کردم و روی بصوب خراسان نهادم، چون بسرحد آنولایت رسیدم، از واردان بلخ دیگر گونه حکایت شنیدم. ,
85 و من یسئل الرکبان من کل غائب فلا بد ان یلقی بشیرا و ناعینا
ثقات روات خبر دادند که مشتاب که مقصود و مقصد نه بر نمط و نسق عهد گذشته و ایام نوشته است، آن همه نسیم ها بسموم بدل شده است و آن همه شکرها بسموم عوض گشته، از ریاحین آن بساتین بجز خار نیست و از آن اقداح افراح در سر جز خمار نه. ,
معشوق را در لباس خواری و جامه سوگواری نشاید دید و مربع یاران در خلقان بیمرادی مشاهده نشاید کرد، امن ام اوفی دمنة لم تکلم، گفتم چشم بد کدام ناظر بر آن ریاض ناضر باز خورد و کدام سؤ اتفاق آن انتظام و انتساق را از هم جدا کرد؟ ,
گفتند که ای جوان، طوارق حدثان و نوازل زمان را جنس این تصرف بسیار است و امثال این دستبرد بیشمار، او ان الدهر ظلام و لیس البیان کالعیان بران تا بدانی و برو تا ببینی که ذکر غایب از جمله معایب است. ,
پس روی براه نهادم و عنان بقائد قضا دادم، منزل بمنزل در طلب مقصود می آمدم تا بدروازه حرم گرم و خاک پاک آن تربت با رتبت رسیدم. ,
آنهمه اشجار و اغراس را منکوس دیدم و آنهمه احوال را معکوس یافتم، نسیم سحری نکهت گل طری و رایحه بنفشه طبری نداشت و در لاله صحرائی طراوت رعنایی نبود ,
نه در چمن ربیعی رایحه طبیعی بود و نه در گل بهاری بوی نافه تتاری، سباع در آن رباع خانه کرده ووحوش در آن بقاع آشیانه ساخته، قصور عالیه آن چون قبور بالیه شده و مرابع پرنگار آن مواضع اعتبار گشته ,
مساکن معلوم چون اماکن مرسوم منزل ارتحال و انتقال گردیده، گفتم ای بهشت متدبران، دوزخ متحیران چون شدی و ای جنات امیران در کات اسیران چون کشتی. ,
93 قد طواک الدهر سرا و جهارا و اتاک الامر لیلا و نهارا
چون بمزار و دیار و خانه و آشیانه دوستان قدیم و یاران کریم گذر کردم از بسیار اندکی و از هزار یکی باز نیافتم آنرا که دیدم همه رنجوران ضربت قهر و مخموران شربت زهر بودند، بعضی در پنجه ستمکاری و بعضی در شکنجه ناهمواری. ,
همه متعززان در لباس بینوایی و همه متنعمان در صورت گدائی، مقهوران صدمت نوائب و محبوسان صولت مصائب، تا روزی در آن تک و پوی وجست و جوی بمحلتی از محلات و طرفی از متنزهات آنشهر که ازدحام عوام آنجا بودی رسیدم. ,
جمعی دیدم چون بنات النعش از یکدیگر دور و رنجور و مخمور گرد آمده، پیری نورانی بر سر آن ویرانی ایستاده در آن اطلال مینگریست و بر آن احوال می گریست و این ابیات روایت می کرد و از آنداستان حکایت. ,
97 هی الاراکة و الطرفاء و البان مخبرات بان القوم قد بانوا
98 فلست ادری خیر القول اصدقه خان الزمان علیهم ام هم خانوا
99 یا ربع کیف احبائی و این هم فاقراء سلامی علیهم اینما کانوا
پس پیر گفت ای جوان مسافر همانا در قدیم الأیام درین مشعر الحرام عشقی باخته ای و درین میدان اسبی تاخته ای، اگر وقتی درین اماکن خوش خندیده ای امروز درین مساکن زار بگری که مهر یاران در صفا و صفات پدید آید و وفای عهد دوستان بعد از وفات ظاهر گردد. ,
درین خارستان که مینگری هزار نگارستان بیش بوده است و بر این خاک که قدم همی سپری هزار سرو مستوی قد مورد خد بیش خفته است ,
در هر قدمی زلف مشکین بوئیست و در هر بدستی خد ماهروئی، هر خرابه ای ازین که می بینی آشیانه سلوتی و خانه خلوتی بوده است، روی بر این خاک نه تا نسیم حسن عهد بمشام تو رسد و بگوش دل استماع کن تا آواز مرحبا بالضیوف و اهلا بالفتوح بسمعت رسد. ,
103 از خاک اگر جلاب کنی نیک آیدت از بسکه خفته اند در آن ساده شکران
در هر گامی ازین خاک جای مائده ای است و در هر قدمی محل فائده ای، سر تا سر این ویرانه موضع و معدن خمر و چغانه است و محل سماع و ترانه، اینهمه خارها از گل رخسارها و بردمیده است و این همه عنکبوت از تار و پود زلفها بر هم تنیده، ,
بعضی ازین زوایا مساجد متبرک است و بعضی ازین خبایا معابد مبارک، هر جائی که تو پای نهی سجده گاه زاهدانست و بر هر خاکی که تو نظر می افکنی جای شاهدان. ,
هزار شاهد درین خاک شهید است و هزار عابد درین رسته عبید، ای جوان اگر سر این دید و شنید داری بنشین، تاماتمی بداریم و حقی بگزاریم مر این کرام خفته را مداحی کنیم ومر این اطلال رفته را نواحی وگرنه بی عشق شیدائی مکن و بر خیره رعنایی نه، که غمام صباحی و ظلام رواحی درین ماتم اشکبار و سوگوارند ,
107 حی الدیار فانهن قفار کم اقفرت بعدالأنیس دیار
108 غدروا نوار و شتتوا ببثینة قل لی فاین بثینة و نوار
گفتم شیخا این چه زخم است بدین محکمی واین چه جراحت است بدین بیمرهمی گفت از انیاب نوائب چنین مصائب بسیار زاده است و دور گیتی و جور عالم جافی چنین عطیات ناموافق بیشمار آورده است. ,
110 فلست آخر موقوف علی دمن و لست اول معکوف علی طلل
گفتم مر این بام و درو حجر و مدر را که باشی که بس سوخته و افروخته وزار و نزارت می بینم، گفت مراعات عهد یاران خفته و دوستان روی نهفته در شریعت و طریقت مندوب و محبوب است. ,
هر که را حقوق ممالحت غریم وار دامن نگیرد کریم وار نمیرد، خاک این خطه مکتب و ملعب من بوده و مربع و مرتع این دیار عرصه بازی و میدان اسب تازی من، ارباب کرم و اولیای نعم درین خاک پاک سر در طی کفن وفا کشیده اند و ازجام حوادث شربت فنا چشیده ,
اگر ایشان غایب اند ذکر ایشان حاضر است و اگر مرده اند نام ایشان زنده، پس این ابیات را با چشم گریان و سینه بریان در تکرار و گفتار آورد. ,
114 و کنت صحبتها و العین حق قبیل مواقع القدر المتاح
115 رحیب الربع آهلة المعان نضیر الروض ضاحکة الأقاح
116 نعمنا فی ظلال العیش دهرا الی ظل الرواح من الصباح
117 و قد ودعتها و الطرف باک و فی الاکباد آثار الجراح
118 فکم غادرت فیها من حسان و کم و دعت فیها من ملاح
چون این ابیات لطیف برخواند نعره ای چند براند و در آن اطلال خالی و رسوم بالی چون باد گام برداشت و چون خاک مرا بگذاشت بعد از آن بکرات و مرات بدان مزار رسیدم، از آن پیر مداح ونواح اثر ندیدم و خبر نشنیدم. ,
120 معلوم من نشد که بر آن پیر سالخورد دهر مشعبد و فلک بلعجب چه کرد؟
121 در کأس روزگار کجا دید زهر و نوش وزکاسه سپهر کجا خورد گرم و سرد؟