به امعانی تبریزی یکی گفت از کمال خجندی مثنوی 1

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

به امعانی تبریزی یکی گفت

1 به امعانی تبریزی یکی گفت چو از شوق برادر شب نمی خفت

2 که چون در گل بماندی زاشتیاقش چگونه می کشی بار فراقش

3 بدو گفت ای رفیق غمگسارم چرائی بی خبر از کار و بارم

4 چنین بینی که پیش روی من هست نمی بینی که از پنجه، شصت من هست

5 خری کو شست من برگیرد آسان ز شست و پنج من نبود هراسان

عکس نوشته
کامنت
comment