افکند گل ز چهره خود روی پوش از جلال عضد غزل 139

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

افکند گل ز چهره خود روی پوش باز

1 افکند گل ز چهره خود روی پوش باز وز بلبلان خسته برآمد خروش باز

2 آن را که در ازل خرد و هوش برده اند تا بامداد حشر نیاید به هوش باز

3 شد در سکون صومعه سر رشته ام ز دست پای من و طواف درِ مَی فروش باز

4 هر صبح کز شراب کنم توبه نصوح بینی که شام مست کشندم به دوش باز

5 در خواب دوش طرّه او داشتم به دست دستم نسیم غالیه دارد ز دوش باز

6 آن را شراب صرف محبّت بود حلال کز دست دوست زهر نداند ز نوش باز

7 در هجر ناله سود ندارد که گل چو رفت بلبل زبان ببندد و گردد خموش باز

8 آزاد گشتم از گره زلف او، ولی بگشاد حلقه ای و شدم حلقه گوش باز

9 بعد از هزار سال چو نام لبت برند خون در تن جلال درآید به جوش باز

عکس نوشته
کامنت
comment