- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 افکند گل ز چهره خود روی پوش باز وز بلبلان خسته برآمد خروش باز
2 آن را که در ازل خرد و هوش برده اند تا بامداد حشر نیاید به هوش باز
3 شد در سکون صومعه سر رشته ام ز دست پای من و طواف درِ مَی فروش باز
4 هر صبح کز شراب کنم توبه نصوح بینی که شام مست کشندم به دوش باز
5 در خواب دوش طرّه او داشتم به دست دستم نسیم غالیه دارد ز دوش باز
6 آن را شراب صرف محبّت بود حلال کز دست دوست زهر نداند ز نوش باز
7 در هجر ناله سود ندارد که گل چو رفت بلبل زبان ببندد و گردد خموش باز
8 آزاد گشتم از گره زلف او، ولی بگشاد حلقه ای و شدم حلقه گوش باز
9 بعد از هزار سال چو نام لبت برند خون در تن جلال درآید به جوش باز