-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مینماید هر زمانی روئی از ابرویی دگر تا کشد هردم گیبان من از سویی دگر
2 دل نخواهم برد از دستش که آن جان جهان دل همیجوید ز من هر دم بدلجویی دگر
3 چون تواندر راز آزادی زدن آنکس که یار هر زمانش میکشد در بند گیسویی دگر
4 روی جمعیت کجا بیند بعمر خویشتن آنکه باشد هر زمان آشفته روئی دگر
5 سر بمحراب از برای سجده کی آرد فرود انکه دارد قبله هر دم طاق ابرویی دگر
6 من بیک رو چون شوم قانع که حسن روی او مینماید هر دم از هر رو مرا روئی دگر
7 بر لب یکجو مجو آن سرو رعنا را که او هر زمان باشد خرامان بر لب جوئی دگر
8 بر سر کویی نجنبی جلوه تا دیدیش رو تا بحسن دیگری بینی تو در کویی دگر
9 با وجود آنکه اورا هیچ رنگ و بوی نیست بینمش هردم برنگ دیگر و بویی دگر
10 گفته بودی مغربی را خوی ما باید گرفت چون بگیرد چونکه دارد هر زمان خوئی دگر