پادشاهی پارسایی را دید. ,
گفت: هیچت از ما یاد آید؟ ,
گفت: بلی! وقتی که خدا را فراموش میکنم. ,
4 هر سو دود آن کش ز بر خویش براند وآن را که بخواند به در کس ندواند
1 عضد را پسر سخت رنجور بود شکیب از نهاد پدر دور بود
2 یکی پارسا گفتش از روی پند که بگذار مرغان وحشی ز بند
1 من همان روز که آن خال بدیدم گفتم بیم آن است بدین دانه که در دام افتم
2 هرگز آشفته رویی نشدم یا مویی مگر اکنون که به روی تو چو موی آشفتم
1 زندهدل از مرده نصیحت نیوش مردهدل از زنده نگیرد به گوش
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت