گفت از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 24

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

گفت آری لیک کو دور یزید

1 گفت آری لیک کو دور یزید کی بدست این غم چه دیر اینجا رسید

2 چشم کوران آن خسارت را بدید گوش کران آن حکایت را شنید

3 خفته بودستید تا اکنون شما که کنون جامه دریدیت از عزا

4 پس عزا بر خود کنید ای خفتگان زانک بد مرگیست این خواب گران

5 روح سلطانی ز زندانی بجست جامه چه درانیم و چون خاییم دست

6 چونک ایشان خسرو دین بوده‌اند وقت شادی شد چو بشکستند بند

7 سوی شادروان دولت تاختند کنده و زنجیر را انداختند

8 روز ملکست و گش و شاهنشهی گر تو یک ذره ازیشان آگهی

9 ور نه‌ای آگه برو بر خود گری زانک در انکار نقل و محشری

10 بر دل و دین خرابت نوحه کن که نمی‌بیند جز این خاک کهن

11 ور همی‌بیند چرا نبود دلیر پشتدار و جانسپار و چشم‌سیر

12 در رخت کو از می دین فرخی گر بدیدی بحر کو کف سخی

13 آنک جو دید آب را نکند دریغ خاصه آن کو دید آن دریا و میغ

عکس نوشته
کامنت
comment