- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفت آری لیک کو دور یزید کی بدست این غم چه دیر اینجا رسید
2 چشم کوران آن خسارت را بدید گوش کران آن حکایت را شنید
3 خفته بودستید تا اکنون شما که کنون جامه دریدیت از عزا
4 پس عزا بر خود کنید ای خفتگان زانک بد مرگیست این خواب گران
5 روح سلطانی ز زندانی بجست جامه چه درانیم و چون خاییم دست
6 چونک ایشان خسرو دین بودهاند وقت شادی شد چو بشکستند بند
7 سوی شادروان دولت تاختند کنده و زنجیر را انداختند
8 روز ملکست و گش و شاهنشهی گر تو یک ذره ازیشان آگهی
9 ور نهای آگه برو بر خود گری زانک در انکار نقل و محشری
10 بر دل و دین خرابت نوحه کن که نمیبیند جز این خاک کهن
11 ور همیبیند چرا نبود دلیر پشتدار و جانسپار و چشمسیر
12 در رخت کو از می دین فرخی گر بدیدی بحر کو کف سخی
13 آنک جو دید آب را نکند دریغ خاصه آن کو دید آن دریا و میغ