- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفت عیسی را یکی هشیار سر چیست در هستی ز جمله صعبتر
2 گفتش ای جان صعبتر خشم خدا که از آن دوزخ همی لرزد چو ما
3 گفت ازین خشم خدا چبود امان گفت ترک خشم خویش اندر زمان
4 پس عوان که معدن این خشم گشت خشم زشتش از سبع هم در گذشت
5 چه امیدستش به رحمت جز مگر باز گردد زان صفت آن بیهنر
6 گرچه عالم را ازیشان چاره نیست این سخن اندر ضلال افکندنیست
7 چاره نبود هم جهان را از چمین لیک نبود آن چمین ماء معین