- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفت پیغامبر که معراج مرا نیست بر معراج یونس اجتبا
2 آن من بر چرخ و آن او نشیب زانک قرب حق برونست از حساب
3 قرب نه بالا نه پستی رفتنست قرب حق از حبس هستی رستنست
4 نیست را چه جای بالا است و زیر نیست را نه زود و نه دورست و دیر
5 کارگاه و گنج حق در نیستیست غرهٔ هستی چه دانی نیست چیست
6 حاصل این اشکست ایشان ای کیا مینماند هیچ با اشکست ما
7 آنچنان شادند در ذل و تلف همچو ما در وقت اقبال و شرف
8 برگ بیبرگی همه اقطاع اوست فقر و خواریش افتخارست و علوست
9 آن یکی گفت ار چنانست آن ندید چون بخندید او که ما را بسته دید
10 چونک او مبدل شدست و شادیش نیست زین زندان و زین آزادیش
11 پس به قهر دشمنان چون شاد شد چون ازین فتح و ظفر پر باد شد
12 شاد شد جانش که بر شیران نر یافت آسان نصرت و دست و ظفر
13 پس بدانستیم کو آزاد نیست جز به دنیا دلخوش و دلشاد نیست
14 ورنه چون خندد که اهل آن جهان بر بد و نیکاند مشفق مهربان
15 این بمنگیدند در زیر زبان آن اسیران با هم اندر بحث آن
16 تا موکل نشنود بر ما جهد خود سخن در گوش آن سلطان برد