1 گفت دینی را که: این دینار بود کین فراکن موش را پروار بود
1 گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا
2 اثر میر نخواهم که بماند به جهان میر خواهم که بماند به جهان در اثرا
1 چون بچهٔ کبوتر منقار سخت کرد هموار کرد پرّ و بیوکند مویِ زرد،
2 کابوک را نخواهد و شاخ آرزو کند وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد
1 جهانا! چه بینی تو از بچگان که گه مادری، گاه مادندرا؟
2 نه پاذیر باید تو را نه ستون نه دیوار خشت و نه زآهن درا
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار