گفت دلبر بر من از حسرت نگر از قصاب کاشانی غزل 254

قصاب کاشانی

آثار قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

گفت دلبر بر من از حسرت نگر گفتم به‌چشم

1 گفت دلبر بر من از حسرت نگر گفتم به‌چشم غیر من بر دیگری منگر دگر گفتم به‌چشم

2 گفت اگر داری سر وصلم در این محنت‌سرا بایدت کرد از جهان قطع نظر گفتم به‌چشم

3 گفت دور از ماه رخسارم نباید بازداشت چون کواکب دیده هر شب تا سحر گفتم به‌چشم

4 گفت اگر داری هوای گرد سر گردیدنم تا بگویم آمدن باید به سر گفتم به‌چشم

5 گفت دور عارضم در تیرگی چون مردمک بایدت بنشست هر شب تا سحر گفتم به‌چشم

6 گفت اندر بزم من گریان و سوزان همچو شمع غوطه باید خورد در خون جگر گفتم به‌چشم

7 گفت اگر خواهی که باشی در شهادت سرخ‌روی خون به جای اشک بار از چشم تر گفتم به‌چشم

8 گفت اگر قصاب می‌خواهی گلی گیری از آب بایدت تر ساخت خاک رهگذر گفتم به‌چشم

عکس نوشته
کامنت
comment