گفت از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 102

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

گفت صدیقه که ای زبدهٔ وجود

1 گفت صدیقه که ای زبدهٔ وجود حکمت باران امروزین چه بود

2 این ز بارانهای رحمت بود یا بهر تهدیدست و عدل کبریا

3 این از آن لطف بهاریات بود یا ز پاییزی پر آفات بود

4 گفت این از بهر تسکین غمست کز مصیبت بر نژاد آدمست

5 گر بر آن آتش بماندی آدمی بس خرابی در فتادی و کمی

6 این جهان ویران شدی اندر زمان حرصها بیرون شدی از مردمان

7 استن این عالم ای جان غفلتست هوشیاری این جهان را آفتست

8 هوشیاری زان جهانست و چو آن غالب آید پست گردد این جهان

9 هوشیاری آفتاب و حرص یخ هوشیاری آب و این عالم وسخ

10 زان جهان اندک ترشح می‌رسد تا نغرد در جهان حرص و حسد

11 گر ترشح بیشتر گردد ز غیب نه هنر ماند درین عالم نه عیب

12 این ندارد حد سوی آغاز رو سوی قصهٔ مرد مطرب باز رو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر