- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفت بهلول را یکی داهی جبهای بُرد بخشمت خواهی
2 گفت خواهم دویست چوب بر او گفت چوبت چه آرزوست بگو
3 گفت زیرا که در سرای غرور راحت از رنج دل نباشد دور
4 از پی آنکه در سرای سپنج هیچ راحت نیافت کس بیرنج
5 اندرین منزل فریب و غرور راحت از رنج دل نبینم دور
6 جبّهٔ مرد زهد و سنت اوست زانکه تصحیف جبّه جنّة اوست
7 جبّهٔ بُرد را چه خواهم کرد جبّهای بخش نام او آورد
8 زانکه اندر سرای راحت و رنج از پی نام خود نه از سرِ خنج
9 هرچه گردون به خلق بسپردست نام جمله به نزد من بردست
10 راز این کلبه نفس غمّازست عقل کل گنجخانهٔ رازست
11 چه ستانی ز دست آنکس قوت که کند درس علم مات یموت