1 بدو گفت کای پیر زنار بند قلم باشد آن بردر هوشمند
2 سواره به انگشت،پویان به سر همی ریزد از وی سراسر گهر
3 به پیری سرشتی و آنگه بجوی نماند تو این داستان را بگوی
4 از این بهترت هست چیزی بیار ترا هست میدان بدین سان چهار
1 ببستند مه را به مریخ عقد به مفلس بدادند آن گنج نقد
2 چو بودش به زور وهنر دستبرد زمیدان جهان گوی خوبی ببرد
1 که گر می پذیری درین صیدگاه کنی سربلندم در این جایگاه
2 یک امروز و فردا هم اینجا بیا تو مهمان مایی و ما کدخدا
1 چو تاریکی شب پدیدار شد سپه را زسر،رزم و پیکار شد
2 فروهشت در کوه چون پر زاغ برافروخت کیوان زکوکب چراغ