گفت از سنایی غزنوی حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه 21

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

گفت مردی ز ابلهی رازی

1 گفت مردی ز ابلهی رازی با یکی بدفعال غمّازی

2 مرد غمّاز پیش هر اوباش راز آن مرد کرد یکسر فاش

3 طیره گشت ابله از چنان غمّاز گفت با مرد کای بدِ بدساز

4 رازِ من فاش کردی ای نادان همچو پرخاش پتک بر سندان

5 دل من کرد قصد پاداشن افگنم در سرای تو شیون

6 نوحه دانم یکی به شست درم وآنِ هفتاد نیز دانم هم

7 ضایع این رنج را بنگذارم حق سعیت بوجه بگزارم

8 بی‌سبب مر مرا بیازردی آنچه ناکردنی بُوَد کردی

9 به مکافات آن شوم مشغول تا که از سر برون کنی تو فضول

10 رفت ناگه برو و زخمی زد مرد غمّاز گشت کارش بد

11 مرد غمّاز کشته شد ناگاه کار ابله ز خشم گشت تباه

12 پادشه مر ورا سبک بگرفت عوض وی بکشت اینت شگفت

13 بی‌سبب خیره کشته گشت دو مرد زانکه ناکردنی به جهل بکرد

عکس نوشته
کامنت
comment