- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفت مردی ز ابلهی رازی با یکی بدفعال غمّازی
2 مرد غمّاز پیش هر اوباش راز آن مرد کرد یکسر فاش
3 طیره گشت ابله از چنان غمّاز گفت با مرد کای بدِ بدساز
4 رازِ من فاش کردی ای نادان همچو پرخاش پتک بر سندان
5 دل من کرد قصد پاداشن افگنم در سرای تو شیون
6 نوحه دانم یکی به شست درم وآنِ هفتاد نیز دانم هم
7 ضایع این رنج را بنگذارم حق سعیت بوجه بگزارم
8 بیسبب مر مرا بیازردی آنچه ناکردنی بُوَد کردی
9 به مکافات آن شوم مشغول تا که از سر برون کنی تو فضول
10 رفت ناگه برو و زخمی زد مرد غمّاز گشت کارش بد
11 مرد غمّاز کشته شد ناگاه کار ابله ز خشم گشت تباه
12 پادشه مر ورا سبک بگرفت عوض وی بکشت اینت شگفت
13 بیسبب خیره کشته گشت دو مرد زانکه ناکردنی به جهل بکرد