1 گفت درزی ای طواشی بر گذر وای بر تو گر کنم لاغی دگر
2 پس قبایت تنگ آید باز پس این کند با خویشتن خود هیچ کس
3 خندهٔ چه رمزی ار دانستیی تو به جای خنده خون بگرستیی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 ای دل صافی دم ثابت قدم جئت لکی تنذر خیر الامم
2 سر ننهی جز به اشارات دل بر ورق عشق ازل چون قلم
1 دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداری که امشب مینویسد زی نویسد باز فردا ری
2 قلم را هم تراشد او رقاع و نسخ و غیر آن قلم گوید که تسلیمم تو دانی من کیم باری
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **