1 حسرت دلکرد بر ما پنجهٔ قاتل بلند میشود دستکرم با نالهٔ سایل بلند
2 ما نه تنها نیستی را دادرس فهمیدهایم بحر هم از موج دارد دست بر ساحل بلند
3 چین ابروی تو هرجا بحث جوهر میکند تیغ از جوهر رگ گردن کند مشکل بلند
4 سایهٔ تمکین نازت هر کجا افتاده است سبزه چون مژگان شود از خاک آن منزل بلند
5 نه فلک در جلوه آمد از تپیدنهای دل تاکجا رفتهست یارب گرد این بسمل بلند
6 کاروان یاس امکان را غبار حسرتم هرکه رفت از خویشتن، کرد آتشم در دل بلند
7 حرز امنی نیست جز محرومی از نشو و نما خوشهسان گردن مکش زین کشت بیحاصل بلند
8 حیرت آهنگیم دل از شکوه ما جمع دار دود نتواند شدن از شمع این محفل بلند
9 با غرور نازاو مشکل برآید عجز ما گرد مجنون نارسا و دامن محمل بلند
10 سدّ راه توست بیدل گر کنی تعمیر جسم میشود دیوار چون شد قدری آب وگل بلند