-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیرون دوید باز ز خلوتگه وجود خود را بشکل و وضع جهانی بخود نمود
2 اسرار خویش را بهزارانوزبان بگفت گفتار خویش را بهمه گوشها شنود
3 در ما نگاه کرد هزاران هزار یافت در خود نگاه کرد بغیر از یکی نبود
4 در هرکه بنگرد همه عین خود بدید چون جمله را برنگ خود آورد در وجود
5 یک نکته گفت یار، ولیکن بسی شنید یکدانه کشت دست، ولیکن بسی درود
6 خود را بسی بخود یار و جلوه کرد لیکن نبود هیچ نمودی جز این نمود
7 از دستی هستی همه عالم خلاص یافت تا یار بر جهان در گنج نهان گشود
8 کس در جهان نماند کزو مایه نبرد آنمایه بود یا نه اصل زیان و سود
9 با آنکه شد غنی همه عالم ز گنج او یکجو ازو نه کاست نه یکجو در دراو فزود
10 چون مغربی هرآنکه بدان گنج راه یافت بگشود بر جهان کف و گنج عطا نمود