1 هل تا برود سرش به دیوار آید سر بشکند و جامه به خون آلاید
2 آید بر من سوزن و انگشت گزان کان گفته سخنهای منش یاد آید
1 دید موسی یک شبانی را براه کو همیگفت ای گزیننده اله
2 تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت
1 مشورت میرفت در ایجاد خلق جانشان در بحر قدرت تا به حلق
2 چون ملایک مانع آن میشدند بر ملایک خفیه خنبک میزدند
1 صوفیی میگشت در دور افق تا شبی در خانقاهی شد قنق
2 یک بهیمه داشت در آخر ببست او به صدر صفه با یاران نشست
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند