- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم در آن کویی که می خوردم گرو شد کفش و دستارم
2 ز عقل خود چو رفتم من سر زلفش گرفتم من کنون در حلقه زلفش گرفتارم گرفتارم
3 چو هر دم می فزون باشد ببین حالم که چون باشد چنان میهای صدساله چنین عقلی که من دارم
4 بگوید در چنان مستی نهان کن سر ز من رستی مسلمانان در آن حالت چه پنهان ماند اسرارم
5 مرا می گوید آن دلبر که از عاشق فنا خوشتر نگارا چند بشتابی نه آخر اندر این کارم
6 چو ابر نوبهاری من چه خوش گریان و خندانم از آن میهای کاری من چه خوش بیهوش هشیارم
7 چو عنقا کوه قافی را تو پران بینی از عشقش اگر آن که خبر یابد ز لعل یار عیارم
8 منم چو آسمان دوتو ز عشق شمس تبریزی بزن تو زخمه آهسته که تا برنسکلد تارم