هیچگه با من محنت زده بیداد از سحاب اصفهانی غزل 140

سحاب اصفهانی

آثار سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

هیچگه با من محنت زده بیداد نکرد

1 هیچگه با من محنت زده بیداد نکرد آسمان کآن بت بیداد گر امداد نکرد

2 دل ز من یاد بدام تو چو افتاد نکرد یافت ذوقی که زمحرومی من یاد نکرد

3 تا نپرداخت به ویرانه ی دلها غم تو کشور حسن تو را این همه آباد نکرد

4 بهر آرایش رخسار تو آن ماشطه کیست کآمد و شرمی از آن حسن خدا داد نکرد

5 وصل شیرین اثر طالع و بس، ورنه چکار کرد خسرو به ره عشق که فرهاد نکرد

6 من به جان بندهٔ آن خواجه که با بندهٔ خویش کرد اگر هر ستم از بندگی آزاد نکرد

7 آگه از قوت بازوی تو ای عشق نشد تا کسی پنجه به سرپنجهٔ فولاد نکرد

8 گر چه چون صید رمیده است دو چشم تو ولی آنچه این صید کند ناوک صیاد نکرد

9 تا سپهرش نکند فکر غم تازه (سحاب) هرگز اندیشهٔ شادی دل ناشاد نکرد

عکس نوشته
کامنت
comment