1 هرگز گله از غیر نفاق تو نکرد جز وصف وفا شکر وفاق تو نکرد
2 در بزم رقیب دوش وصل تو به من کرد آنچه به یک عمر فراق تو نکرد
1 روز و شب می نالم از بخت بد و چشم پر آب زانکه او را نیست بیداری و این را نیست خواب
2 غیر یار دلستان من که جایش در دل است کس ندیدم خانه ی خود را چنین خواهد خراب
1 چه منتی پر و بال شکسته بر سر ما نهاد بهر رهائی گشود چون پر ما
2 به هر کس از تر و خشک جهان رسد فیضی نصیب ما لب خشک است و دیده ی تر ما
1 بختم به خواب کرد ز وصل تو کامیاب بیداریئی زبخت ندیدم مگر به خواب
2 غیر از خیال روی تو در چشم قطره بار هرگز کسی ندیده که نقشی زند بر آب