- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تجلی کرد یارم تا که گیتی را بیاراید ولی چون نیک دیدم خویشتن را خواست بنماید
2 به جز آیینه رویش نبیند روی نیکویش که آن زیبنده صورت را جز این معنی نمیشاید
3 کدامین دیده را یارا که بیند آن دلارا جمال یار را دیدن به چشم یار میباید
4 از آن زلف خم اندر خم بود کار جهان در هم مگر مشاطۀ باد صبا زان طره بگشاید
5 گر آن هندوی عنبرسا مسلمان را کند ترسا عجب نبود که بر اسلامش ایمانی بیفزاید
6 تعالی زان قد و بالا که زیر سایۀ سروش بسی سرهای بیسامان بیاراید بیاساید
7 نیابد آبرو رویی که بر خاک رهش نبود ندارد سروری آن سر که بر آن در نمیساید
8 بیا تا جان سپارد مفتقر جانا به آسانی که بیدیدار جانان جان من بر لب نمیآید