-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می خورده خنده بر من ناشاد می کند آن ترک مست بین که چه بیداد می کند
2 دارم چنان خیال که پندارم این زمان دارد به دست جام و مرا یاد می کند
3 عاشق چو مور در ته پا رفت و او همان گلگشت با بتان پریزاد می کند
4 شوخی که در سرش هوس مطربست و می کی گوش بر نصیحت استاد می کند
5 داغی به جان سوخته ام تازه می شود در بزم هر ترانه که بنیاد می کند
6 آتش بخرمنم زد و سر داد همچو صید اکنون که داغ کرد چه آزاد می کند
7 با هر کسی مگوی فغانی که عاشقم این حال خود ز طور تو فریاد می کند