-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پشت پایی زد خرد را روی تو رنگ هستی داد جان را بوی تو
2 گشته چون من کشتهای زنار دار جان عیسی در صلیب موی تو
3 از پی خونریز جان خاکیان شهربندی شد فلک در کوی تو
4 دیده کافوری و جان قیری کند در سیهکاری سپیدی خوی تو
5 از دلت ترسم به گاه صلح از آنک سر به شکر میبرد جادوی تو
6 بندهٔ دندان خویشم کو به گاز نقش یاسین کرد بر بازوی تو
7 دربدر هر ماه چون گردد قمر دیده شاید آن هلال ابروی تو
8 آهوی تاتار را سازد اسیر چشم جادوخیز و عنبر موی تو
9 جان خاقانی تو داری اینت صید چرب پهلویی هم از پهلوی تو