1 شنید بنده که فرمانده جهان می گفت که غم مخور تو که تیمار کارتو ببرم
2 ز خوردنیها من خود همین غمی دارم چو زین برآمدم آخر ازین سپس چه خورم
1 گل ز خرگاه چمن روی به صحرا دارد سر می خوردن آن خرگه مینا دارد
2 سبزه چون تازگی افزود به سر سبزی سال گلبن فتح مَلک سرّ ثریا دارد
1 ای سینه روزگار پر جوش از آتش تیغ آبدارت
2 هرچ از لب آرزو برآید ایام نهاده در کنارت
1 سفر گزیدم وبشکست عهد قربی را مگر به حله ببینم جمال سلمی را
2 بلی چو بشکند از هجر اقربا را دل بسی خطر نبود نیز عهد قربی را