1 او همانا نابهٔ شبهای من نشنیده باشد ورنه هم بر گریهای زار من بخشیده باشد
2 نی، چه باک از نالهٔ من لالهرویی را؟ که صد پی همچو گل برگریهٔ شبگیر من خندیده باشد
3 ماه گردون از برای گرد خاک آستانش ای بسا شبها که گرد کوی او گردیده باشد
4 گفتمش: بر روی خاکآلود من نه پای، گفتا: چون نهم بر خاک پایی را که جایش دیده باشد؟
5 بارها پیچیده باشد بر سرم سودا و رفته پیش آن بدمهر و از من روی بر پیچیده باشد
6 او مرا خاطر برنجاند، من او را عذر خواهم همچنان گویم: مبادا خاطرش رنجیده باشد
7 اوحدی را ناپسندی گفت و هر کس کان حکایت کرده باشد گوش، میدانم که نپسندیده باشد