1 ای عمر خویش کرده به بیهودگی یله خشنود بندگان و خداوند با گله
2 ای خویشتن به جامهٔ نیکو فریفته وندر زیان همیشه تو را بانگ و مشغله
3 زان جامه یاد کن که بپوشی به روز مرگ کاو را نه بادبان و نه گوی و اَنگُله
1 ای ز عکس رخ تو ، آینه ماه شاه حُسنی و ، عاشقانْت سپاه
2 هر کجا بنگری ، دمد نرگس هر کجا بگذری ، برآید ماه
1 نورد بودم ، تا ورد من مُورَّد بود برای ورد مرا ترک من همی پرورد
2 کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد
1 زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید باد به گل بر بَزید گل به گل اندر غژید
2 یاسمن لعل پوش سوسن گوهر فروش بر زنخ پیلگوش نقطه زد و بشکلید