- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل سرای خاص داشت از مجلس عامش مگوی جان چو با جانان نشست از پیک و پیغامش مگوی
2 مرغ جان ما، که از بار بدن بودش قفس باز دست شاه گشت از دانه و دامش مگوی
3 ما از آن یوسف به بادی قانعیم، ای باد صبح بوی پیراهن چو آوردی ز اندامش مگوی
4 ای که میگویی: خیال او توان دیدن به خواب مرد چون شوریده گشت از خواب و آرامش مگوی
5 آنکه روی دوست دید او را به کفر و دین چه کار؟ وانکه مست عشق گشت از کفر و اسلامش مگوی
6 چند گویی: پختهای باید که گردد گرد او؟ سینهٔ ما سوختست از پخته و خامش مگوی
7 دوش میگفتی: ندانستم که خون من که ریخت؟ آنکه میدانی همانست، اوحدی، نامش مگوی