1 داد طرب از عمر بده تا برود تا ماه برآید و ثریا برود
2 ور خواب گران شود بخسبیم به صبح چندانکه نماز چاشت از ما برود
1 دل شکسته که مرهم نهد دگربارش؟ یتیم خسته که از پای برکند خارش؟
2 خدنگ درد فراق اندرون سینهٔ خلق چنان نشست که در جان نشست سوفارش
1 مطرب مجلس بساز زمزمهٔ عود خادم ایوان بسوز مجمرهٔ عود
2 قرعهٔ همت برآمد آیت رحمت یار درآمد ز در به طالع مسعود
1 ای باد بامدادی خوش میروی به شادی پیوند روح کردی پیغام دوست دادی
2 بر بوستان گذشتی یا در بهشت بودی شاد آمدی و خرم فرخنده بخت بادی
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم