- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا حاجیی شانهٔ عاج داد که رحمت بر اخلاق حجاج باد
2 شنیدم که باری سگم خوانده بود که از من به نوعی دلش مانده بود
3 بینداختم شانه کاین استخوان نمیبایدم دیگرم سگ مخوان
4 مپندار چون سرکهٔ خود خورم که جور خداوند حلوا برم
5 قناعت کن ای نفس بر اندکی که سلطان و درویش بینی یکی
6 چرا پیش خسرو به خواهش روی چو یک سو نهادی طمع، خسروی
7 وگر خود پرستی شکم طبله کن در خانهٔ این و آن قبله کن