-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از رشک کرد آنچه به من روزگار کرد در خستگی نشاط مرا دید خوار کرد
2 در دل همی ز بینش من کینه داشت چرخ چون دید کان نماند نهان آشکار کرد
3 بد کرد چون سپهر به من گر چه من بدم باید بدین حساب ز نیکان شمار کرد
4 لنگر گسست صرصر و کشتی شکست موج دانا خورد دریغ که نادان چه کار کرد
5 از بس که در کشاکشم از کار رفت دست بند مرا گسستن بند استوار کرد
6 عمری به تیرگی به سر آورده ام که مرگ شادم به روشنایی شمع مزار کرد
7 تا می به رغم من فتد از دست من خاک افراط ذوق دست مرا رعشه دار کرد
8 کوته نظر حکیم که گفتی هر آینه نتوان فزون ز حوصله جبر اختیار کرد
9 نومیدی از تو کفر و تو راضی نه ای به کفر نومیدیم دگر به تو امیدوار کرد
10 غالب که چرخ را به نوا داشت در سماع امشب غزل سرود و مرا بی قرار کرد