خلق از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 12

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

خلق را می‌راند از وی آن جوان

1 خلق را می‌راند از وی آن جوان تا علاجش را نبینند آن کسان

2 سر به گوشش برد هم‌چون رازگو پس نهاد آن چیز بر بینی او

3 کو به کف سرگین سگ ساییده بود داروی مغز پلید آن دیده بود

4 ساعتی شد مرد جنبیدن گرفت خلق گفتند این فسونی بد شگفت

5 کین بخواند افسون به گوش او دمید مرده بود افسون به فریادش رسید

6 جنبش اهل فساد آن سو بود که زنا و غمزه و ابرو بود

7 هر کرا مشک نصیحت سود نیست لاجرم با بوی بد خو کرد نیست

8 مشرکان را زان نجس خواندست حق کاندرون پشک زادند از سبق

9 کرم کو زادست در سرگین ابد می‌نگرداند به عنبر خوی خود

10 چون نزد بر وی نثار رش نور او همه جسمست بی‌دل چون قشور

11 ور ز رش نور حق قسمیش داد هم‌چو رسم مصر سرگین مرغ‌زاد

12 لیک نه مرغ خسیس خانگی بلک مرغ دانش و فرزانگی

13 تو بدان مانی کز آن نوری تهی زآنک بینی بر پلیدی می‌نهی

14 از فراقت زرد شد رخسار و رو برگ زردی میوهٔ ناپخته تو

15 دیگ ز آتش شد سیاه و دودفام گوشت از سختی چنین ماندست خام

16 هشت سالت جوش دادم در فراق کم نشد یک ذره خامیت و نفاق

17 غورهٔ تو سنگ بسته کز سقام غوره‌ها اکنون مویزند و تو خام

عکس نوشته
کامنت
comment