1 آدمی را دو بلا کرد رهی برد از هر دو بلا روسیهی
2 یا کند پر شکم خویش ز نان یا کند پشت خود ز آب تهی
1 تا گل لعل روی بنمودست بلبل از خرمی نیاسودست
2 دیرگاهست تا چو من بلبل عاشق بوستان و گل بودست
1 نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا نیست بیگفتار تو در دل توانایی مرا
2 در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا