- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نمیبیند سرم چون شمع شبها روی بالین را به چشم دیگران پیوسته بینم خواب شیرین را
2 کدورت بیشتر آن را که جوهر بیشتر باشد نمیگیرد غبار زنگ هرگز تیغ چوبین را
3 نیارد همنشین آنجا خلل در عیش تنهایی پرستش میتوان کردن ازین ره خانه زین را
4 به ناصِح طُرّه او را چرا بیهوده بنمایم که با این سرمه ربطی نیست چشم مصلحتبین را
5 اگر هم رنگ رویت لالهای در بیستون روید بیفشاند چو گرد از دامن خود نقش شیرین را
6 دو دستم هر دو در بندست در زلف و لب ساقی ندانم گر بگیرم جام، بگذارم کدامین را
7 اگر بر بالش پر سر ندارم، چشم آن دارم که شبها ز اشک حسرت نرم سازم خشت بالین را
8 کلیم افشان کن اول صفحه رو از خوی خجلت که بر هر کاغذی نتوان نوشتن شعر رنگین را