خبر از عیش ندارد که ندارد از سعدی شیرازی غزل 560

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

خبر از عیش ندارد که ندارد یاری

1 خبر از عیش ندارد که ندارد یاری دل نخوانند که صیدش نکند دلداری

2 جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری

3 یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم تو به از من بتر از من بکشی بسیاری

4 غم عشق آمد و غم‌های دگر پاک ببرد سوزنی باید کز پای برآرد خاری

5 می حرام است ولیکن تو بدین نرگس مست نگذاری که ز پیشت برود هشیاری

6 می‌روی خرم و خندان و نگه می‌نکنی که نگه می‌کند از هر طرفت غمخواری

7 خبرت هست که خلقی ز غمت بی‌خبرند حال افتاده نداند که نیفتد باری

8 سرو آزاد به بالای تو می‌ماند راست لیکنش با تو میسر نشود رفتاری

9 می‌نماید که سر عربده دارد چشمت مست خوابش نبرد تا نکند آزاری

10 سعدیا دوست نبینی و به وصلش نرسی مگر آن وقت که خود را ننهی مقداری

عکس نوشته
کامنت
comment