1 به روشنایی افکار نغز، پی نبرد: قلم که راه نپیمود، جز به تاریکی
2 درین خیال ز دست خیال باریکم: به صورت قلم افتادهام ز باریکی
1 (دوش دیدم «شنل » انداخته «سردار» به دوش) همچو افعی زده می پیچم از اندیشه دوش
2 خانه اش کاش عزاخانه شود ز آنکه نهاد: پا به هر خانه، از آن خانه برآورد خروش
1 زان سبو دوش که در میکده ساقی بردوش داشت جامی زدم، امشب خوشم از نشأه دوش
2 از بناگوش تو با برگ گلم حرفی رفت که خود آن حرف بگوش تو رسد گوش بگوش
1 واعظا گمان کردی داد معرفت دادی گر مقابل عارف ایستادی استادی
2 پار در سر منبر داده حکم تکفیرم شکر میکنم کامروز زان بزرگی افتادی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به