1 حالی نداد روی ز درس ادب مرا بر جرعه ریز ساقی آب طرب مرا
2 از بام اوفتاده مرا طاس می بیار هل تا برند مست بر میر شب مرا
3 جان بر سر لبست و دل از خون لبالبست جام لبالبی بنه ایجان بلب مرا
1 ذوالجناح ان رفرف معراج عشق بر سر از نور نبوت تاج عشق
2 چونهمای از تیر شهپر کرده باز پر فشان آمد سوی شاه حجاز
1 شد چو خرمگاه امامت چونصدف خالی از درهای دریای شرف
2 شاه دین را گوهری بهر نثار جز در غلطان نماند اندر کنار
1 تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم با وجودش ز من آواز نیاید که منم
2 پیرهن گو همه پر باش ز پیکان بلا که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم