آمد و رفت ز سودائی خود یاد از صفای اصفهانی غزل 56

صفای اصفهانی

آثار صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

آمد و رفت ز سودائی خود یاد نکرد

1 آمد و رفت ز سودائی خود یاد نکرد نتوان گفت باین دل شده بیداد نکرد

2 دل من کز شکن طره او بود خراب میتوانست بیک پرسش و آباد نکرد

3 گر غمی بود مرا بود ز عشق رخ دوست روی ننمود و من غمزده را شاد نکرد

4 آنچه بر سینه من کرد سر ناوک عشق بر دل سنگ سیه تیشه فرهاد نکرد

5 صبر بین تا بچه پایه ست که در پای تو سوخت دل دیوانه و از دست تو فریاد نکرد

6 هست شمشاد چو قد تو ولی وقت قیام این قیامت که تو کردی قد شمشاد نکرد

7 دلم از کوه قوی تر بد و در او هنری کرد عشق تو که در پر کهی باد نکرد

8 لاله را جز رخ گلگون تو بیرنگ نساخت سرو را جز قد موزون تو آزاد نکرد

9 هر که با شادی روی تو شب آورد بروز روز را شب بهوای بت نوشاد نکرد

10 کرد تیر نگهت بر دل و بر دیده من کار زاری که بکس ناوک پولاد نکرد

11 چون فکندی بسرم پای نه ای آفت جان تا نگویند ز افتاده خود یاد نکرد

12 عشق و آزادگی و مردی و رادی همه داد کس نگوید به صفا مکرمت ایراد نکرد

عکس نوشته
کامنت
comment