1 با سینه غمت را سروکار بست و گرنه صد بار ز آه سحرش سوخته بودم
2 یک لحظه فراق توام از دیده فرو ریخت اشگی که بصد خون دل اندوخته بودم
3 تا جای خیالت نشود تیره شب هجر صد مشعله از آه دل افروخته بودم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از پس قتل خدیو مستطاب آمد از گردون یکی مشگین غراب
2 پر فرو برد اندران خون رطیب شد به یثرب باز نالان با نعیب
1 چون کاروان دشت بلا ره بشام کرد صبح امید اهل حرم رو بشام کرد
2 قوم یهود از پی تأئید کیش خویش ؟؟ را به ستن دست اهتمام کرد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به