1 با سینه غمت را سروکار بست و گرنه صد بار ز آه سحرش سوخته بودم
2 یک لحظه فراق توام از دیده فرو ریخت اشگی که بصد خون دل اندوخته بودم
3 تا جای خیالت نشود تیره شب هجر صد مشعله از آه دل افروخته بودم
1 پس فرشته نصرت از امر قدیر شد فرو از ذروۀ بالا بزیر
2 دید تنها تا جدار گاه عشق گفت کای اسپهبد اسپاه عشق
1 چون گرفتند ره کوی شهادت در پیش زمرۀ خیل اسیران به هزاران تشویش
2 هر یکی نعش شهیدی به بر آورد چو جان کرد با همدم خود شرح پریشانی خویش
1 ای محرم پردۀ نهان خامۀ راز وی هشته رسل به درگهت روی نیاز
2 موسی مدهوش ان ترانی در طور پیچیده صلای من رآنی بحجاز