1 بر اهل فضل دانش و فنگریه میکند تا خامه لب گشود سخن گریه میکند
2 پر بیکسیم کز نم چشم مسامها هرچند مو دمد ز بدن گریه میکند
3 درپیری ازتلاش سخن ضبط لبکنید دندان دمی که ریخت دهن گریه می کند
4 عقل از فسون نفس ندارد برآمدن بیچاره است مرد چون زن گریه میکند
5 اشکی که مهر پروردش در کنار چشم چون طفل بر زمین مفکن گریه میکند
6 ای قطره غفلت از نم چشم محیط چند از درد غربت تو وطن گریه میکند
7 تیمار جسم چند عرق ریز انفعال تعمیر بر بنای کهن گریه میکند
8 هنگامهٔ چه عیش فروزمکه همچو شمع گل نیز بی تو بر سر من گریه می کند
9 شبنم درین بهار دلیل نشاط نیست صبحیست کز وداع چمن گریه میکند
10 بیدل به هرکجا رگ ابری نشان دهند در ماتم حسین و حسنگریه میکند