- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خیالش بر نمیتابد شعور، ای بیخودی جوشی نمیگنجد به دیدن جلوهاش ای حیرت آغوشی
2 ضعیفیها به ایمای نگاه افکند کار من چو مژگان میکنم مضرابی آهنگ خاموشی
3 از آن نامهربان منتکش صد رنگ احسانیم به این حسرت که گاهی میکند یاد فراموشی
4 نه از صبحی خبر دارم نه از شامی اثر دارم نگه میپرورم در سایهٔ خط بناگوشی
5 به روی جلوهٔ او هر چه باداباد میتازم به این یک مشت خس در بحر آتش میزنم جوشی
6 چنین محو خرام کیست طاووس خیال من که واکردهست فردوس از بن هر مویم آغوشی
7 هنر کن محو نسیان تا صفای دل به عرض آید ز جوهر چشمهٔ آیینه دارد آب خس پوشی
8 به غفلت از نوای ساز هستی بیخبر رفتم شنیدن داشت این افسانه گر میداشتم گوشی
9 ز بار حسرت دنیا دوتا گشتیم و زین غافل که عقبا هم نمیارزد به خم گرداندن دوشی
10 حباب من ز درد بینگاهی داغ شد بیدل فروغ کلبهام تا چند باشد شمع خاموشی