- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آمد ز درو داد به کف جام شرابم هم آب بر آتش زد و هم آتش از آبم
2 از آتش سودای گلی دل زندم جوش این است که دایم چکد از دیده گلابم
3 با مدعی آمد به سرم آه که دارد ماری به سر این گنج که بینی به خرابم
4 تا کس نبرد آرزوی روی تو در خاک نگذاشته از خاک اثری چشم پر آبم
5 شادم که فزون روز حساب از کرمت نیست هر چند که باشد گنه افزون زحسابم
6 هرگز به سری سایه ای از من نفتاده است خوش کرده به این خاطر خود را که (سحابم)