-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آمد خیالش دوشم در آغوش بگرفت تنگم رفتم از هوش
2 هشیار گشتم دیدم جمالی کز دیدنش عقل گشت مدهوش
3 گفتم میم ده تا مست گردم گفتا که پیش آیی از لبم نوش
4 چون پیش رفتم تا گیرمش لب لب ناگرفته رفت از سرم هوش
5 زان پس دگر من خود را ندیدم تا آنکه گشتم از خود فراموش
6 گوئی که من خود هرگز نبودم او بوده تنها من بوده روپوش
7 بودم نقابی یا خود سرابی او بوده هم دوش خود را در آغوش
8 نی مست بودم نی هست بودم بودم خیالی در خواب خرگوش
9 این قصه را فیض جائی نگوئی میدار در دل میباش خاموش