آمد از میکده بیرون پسری از صفای اصفهانی غزل 35

صفای اصفهانی

آثار صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

آمد از میکده بیرون پسری جام بدست

1 آمد از میکده بیرون پسری جام بدست طره اش غالیه افشان و لبش باده پرست

2 تاخت از پرده برون با دو سر زلف سیاه پرده از گونه چون ماه بر افکند و نشست

3 مست و هشیار ازین جلوه بوجدند و سماع دل هشیار بود شیفته تر از سر مست

4 گر چه آن جام که در دست بدش داد بمن لیک زان پس که مرا برد بکلی از دست

5 آمد از عالم بالا و دل پست مرا برد جائی که برونست ز بالا و ز پست

6 آنچنانم که نه هستم بمقام تو نه نیست این مقامیست که کس نیست نداند از هست

7 دل من زانفس و آفاق بخود آمد و باز بسر کوی تو افکند و ز هر غائله رست

8 مرکز دایره فیض دل مرد خداست که چو تیر از خم نه چنبر برخاسته جست

9 عشق بحرست و سر زلف تو شست دل من در چنین بحر بود ماهی افتاده بشست

10 همه ترسند ز طومار قضای ابدی من دلباخته از دفتر تقدیر الست

11 کاخ کونین خرابست و خرابات صفاست که بطاقش نرسد از صعق صور شکست

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر