-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آمد از میکده بیرون پسری جام بدست طره اش غالیه افشان و لبش باده پرست
2 تاخت از پرده برون با دو سر زلف سیاه پرده از گونه چون ماه بر افکند و نشست
3 مست و هشیار ازین جلوه بوجدند و سماع دل هشیار بود شیفته تر از سر مست
4 گر چه آن جام که در دست بدش داد بمن لیک زان پس که مرا برد بکلی از دست
5 آمد از عالم بالا و دل پست مرا برد جائی که برونست ز بالا و ز پست
6 آنچنانم که نه هستم بمقام تو نه نیست این مقامیست که کس نیست نداند از هست
7 دل من زانفس و آفاق بخود آمد و باز بسر کوی تو افکند و ز هر غائله رست
8 مرکز دایره فیض دل مرد خداست که چو تیر از خم نه چنبر برخاسته جست
9 عشق بحرست و سر زلف تو شست دل من در چنین بحر بود ماهی افتاده بشست
10 همه ترسند ز طومار قضای ابدی من دلباخته از دفتر تقدیر الست
11 کاخ کونین خرابست و خرابات صفاست که بطاقش نرسد از صعق صور شکست