-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آمد شبی خیالش در صدر سینه جا کرد در مسجد خرابی بتخانهای بنا کرد
2 از دل ببرد صبر و از جان گرفت آرام از سر ربود هوش و در سینه کارها کرد
3 حرفی ز عشقم آموخت ز آن آتشی بر افروخت کز پای تا سرم سوخت بس شور و فتنها کرد
4 هم زهد کرد غارت هم رندی و بصارت با دین و دل چها کرد با خشک و تر چها کرد
5 گفتی ترحمی کن بر جان ناتوانم گفتا که عشق هرگز بخشید یارها کرد
6 من شیر مست عشق در بیشهٔ فتاده کی تر ز خشک یا تریا هرّ زبّر جدا کرد
7 با آن عصای موسیم آن دم که اژدها شد فرعون و قصر او را یک لحظه ز ابتدا کرد
8 طوفان نوح دیدی چون شست نقش کفار زان آب عشق بگذشت اغیار را فنا کرد
9 فیض ار تو مرد عشقی از دل بر آرهوئی هوئی که چون بر آری جانرا توان فدا کرد