-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خطابم میکند امشب چمن در بار پیغامی بهار اندوده لطفی بوی گل پرورده دشنامی
2 چو خواب افتادهام منظور چشم مست خودکامی به تلخی کردهام جا در مذاق طبع بادامی
3 به یاد جلوهات امید از خود رفتنی دارم در آغوش نگاه واپسین از دیدهام کامی
4 به حمدالله دمید آخر خط مشکین ز رخسارت چراغ دیده تا روشن شود میخواستم شامی
5 گر از طرز کلام آب رخ گوهر نمیریزی دل لعلی توان خون کرد از افسون دشنامی
6 بهار آمد جنون سرمایگان مفتست صحبتها چو بوی گل نمیباشد پریزاد گل اندامی
7 کدامین نشئه جولان صید بیرون جست ازین صحرا که بیخمیازه نتوان یافت اینجا حلقهٔ دامی
8 چه امکانست رنگ شعله ریزد شمع با آهم به بزم پختگان بالا نگیرد کار هر خامی
9 به کف نامد کسی را دامن شهرت به آسانی نگین جان میکند تا زین سبب حاصل کند نامی
10 کمند همت از چین تأمل ننگ میدارد مپیچ از نارساییها به هر آغاز و انجامی
11 بهار بیخودی گویند بزم عشرتی دارد روم تا رنگ برگردانم و پیدا کنم جامی
12 به یاد جلوه عمری شد نگه میپرورد بیدل هنر از حیرت آیینهام منتکش دامی