خطابم می‌کند امشب چمن از بیدل دهلوی غزل 2756

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

خطابم می‌کند امشب چمن در بار پیغامی

1 خطابم می‌کند امشب چمن در بار پیغامی بهار اندوده لطفی بوی گل پرورده دشنامی

2 چو خواب افتاده‌ام منظور چشم مست خودکامی به تلخی‌ کرده‌ام جا در مذاق طبع بادامی

3 به یاد جلوه‌ات امید از خود رفتنی دارم در آغوش نگاه واپسین از دیده‌ام کامی

4 به حمدالله دمید آخر خط مشکین ز رخسارت چراغ دیده تا روشن شود می‌خواستم شامی

5 گر از طرز کلام آب رخ ‌گوهر نمی‌ریزی دل لعلی توان خون‌ کرد از افسون دشنامی

6 بهار آمد جنون سرمایگان مفتست صحبتها چو بوی گل نمی‌باشد پریزاد گل اندامی

7 کدامین نشئه جولان صید بیرون جست ازین صحرا که بی‌خمیازه نتوان یافت اینجا حلقهٔ دامی

8 چه امکانست رنگ شعله ریزد شمع با آهم به بزم پختگان بالا نگیرد کار هر خامی

9 به کف نامد کسی را دامن شهرت به آسانی نگین جان می‌کند تا زین سبب حاصل ‌کند نامی

10 کمند همت از چین تأمل ننگ می‌دارد مپیچ از نارساییها به هر آغاز و انجامی

11 بهار بیخودی ‌گویند بزم عشرتی دارد روم تا رنگ برگردانم و پیدا کنم جامی

12 به یاد جلوه عمری شد نگه می‌پرورد بیدل هنر از حیرت آیینه‌ام منت‌کش دامی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر