- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غیرتم بانگ زد که: دور او باش عشقم آهسته گفت: باش و مباش
2 غمزه درباخت خوش، کزین نااهل گردد اسرارهای پنهان فاش
3 از پس پرده سر برون آورد یار لولی وش حریف تراش
4 غنج و نازش ز راه چشمم داد داروی بیهشی به عقل معاش
5 عقل و فهم و خرد به یغما برد رفت پاکیزه خانه را فراش
6 مفلسم کرد و در عتاب آمد چه کند آفتاب با خفاش
7 شاهد شه شناس شحنه فریب درنگنجد به پهلوی قلاش
8 آه و واحسرتا برآوردم گفت بنشین و پر گلو مخراش
9 می نهی لب به عیش بر لب ما چو گلت پخته می شود در داش
10 گفتمش: این درنگ و مهلت چیست تا چه بر گل نویسدم نقاش
11 گفت: رو هرچه آرزو داری تا به مردن به فکر آن می باش
12 ره برگشتنم «نظیری » نیست به کجا می روم، بدانم کاش