به سرهنگ سلطان چنین گفت از سعدی شیرازی بوستان 9

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

به سرهنگ سلطان چنین گفت زن

1 به سرهنگ سلطان چنین گفت زن که خیز ای مبارک در رزق زن

2 برو تا ز خوانت نصیبی دهند که فرزندکانت نظر بر رهند

3 بگفتا بود مطبخ امروز سرد که سلطان به شب نیت روزه کرد

4 زن از ناامیدی سر انداخت پیش همی گفت با خود دل از فاقه ریش

5 که سلطان از این روزه گویی چه خواست؟ که افطار او عید طفلان ماست

6 خورنده که خیرش برآید ز دست به از صائم‌الدهر دنیاپرست

7 مُسلَّم کسی را بود روزه‌داشت که درمانده‌ای را دهد نان چاشت

8 وگرنه چه لازم که سعیی بری ز خود بازگیری و هم خود خوری؟

عکس نوشته
کامنت
comment